ناجوهای کویری







ناجوهای کویری

اجتماعی ، فرهنگی ، ادبی

خزانی

برگهای سرخ و زرد قصه ام می ریزد

از طاق شبستانت

درخت سبز باران دیده ی باغ حضورم می چمد

در باغ چشمانت

هوا سرد است و دستان دلم می لرزد

از سوز زمستانت

و اینجا آخرین برگ سفر از راه می افتد

و در خود می خزد مرد غزلگوی خیابانت

-

خزانی

لحظه ها مردند و مشعل ها به راه رفته افسردند

به دانشگاه چشمانت ورود غیر ممنوع شد

حضور قصه ام خط خورد و مشق دیگری آمد

مسافر ماند و حجمی مانده از درس دبستانت

+ نوشته شده در 3 Dec 2012ساعت ۱۲:۸ ب.ظ توسط داود عرفان |