ناجوهای کویری | جغرافیا و تشکیلات اداری ولایت فراه







ناجوهای کویری

اجتماعی ، فرهنگی ، ادبی

همراه

 

ناشناسی که مرا می بیند

ناشناسی که مرا می داند

همچو یک خاطرۀ پاک و لطیف

نغمه مهر به گوش دل من می خواند

گاهگاهی چو حریری به برم می خوابد

گاهگاهی به من از قصۀ دوران طفولیت من می گوید.

گاهی از خاطره سبز چمن می گوید

گاهی هم از گذر قافلۀ نقل و نبات

داستان ها دارد.

گاه چون پیک اجل پشت سرم می آید

گاه چون ماه شب چارده برروی  سرم می تابد.

 

او زمن می پرسد

تا رسیدن به طلوع

چقدر فاصله است ؟

و به من می گوید:

تو چرا گاه به شب می خندی ؟

و چرا گاه دو چشمان تو کندوی غم است؟

 

گاهی از فلسفه ای می پرسد

که من از پاسخ آن بیزارم

گاهی از مساله ای می داند

که من از گفتن آن ناچارم

گاه چون برگ ، پیامی ازلی است

گاه چون گل ، نشانی ابدی است

 

ناشناسی که مرا می بیند

به من از رنج سفر می گوید

ز من از درد حضر می پرسد

او به من شوق پریدن داده است

همچو دریای خروشان و رها

او بمن ذوق تپیدن داده است

 

ناشناسی که مرا می داند

از سفرهای درازی سخن می گوید

که من و او تو و ما و شما

پیش رو داشته ایم

 

او ز تاریخ خبرها دارد

زبر و زیر بسی حافظه را می فهمد

قصه گویی است ظریف

پیرمردی است خبیر

گاه طفلی است لطیف

ناشناسی که مرا می بیند

 

 

 

 

 

 

 

 

+ نوشته شده در 23 Feb 2009ساعت ۸:۳۷ ب.ظ توسط داود عرفان |